تيپ خوبان

وقتی قلم را بر دست خود می گیری تا از روزگار شجاعت بگویی و بدنبال رستم یا آشیل می گردی تا افسانه ات را با اغراق های پهلوانانه و قهرمانانه این دو مزین کنی،دوست داری چشمه ای از رستم را در کسی بیابی تا بگویی:آهای مردم،افسانه ی من واقعیت دارد.وقتی آلبوم های خاک گرفته ای را ورق می زدم که حکایتی هستند از روزگاری از جنس برق و باد و یادهایی از جنس دوران خوش دوستی؛بر دلم زد که بنویسم از فراموش شدگانی که فراموشی آنها بر فرشتگان حرام است و فرشتگان از عاقبت ابلیس و فطرس درس گرفته اند.

وقتی به یادم میاید که با دل دریایی ات بر امواج حقیر اروند نگریستی و خنده زدی بر ترس و گفتی دلم اقیانوس است پس چه باک از این اروند و وقتی که هم اسماعیل(ع)شدی و هم ابراهیم(ع)با خودت گفتی که هم باید ذبح شد و هم ذبح کرد پس ابراهیم گونه خودت را که اسماعیل بودی ذبح کردی و بر اروند به چشم زمزم نگریستی و مسجدی در قلب فاو را کعبه خود کردی پس گفتی خدایا بپذیر این قربانی را که تو ذبح عظیم را هم پذیرفته ای.وقتی قهرمان داستان ما که افسانه گون بود و واقعا اهل دل بود و عشق هم اسماعیل شد و هم ابراهیم هیچ کس فکر نمی کرد در این ساحل فراموشی انسان ها،موجی از یادگاری ها خروش کند تا باز یادش کنیم و بگوییم:او هم همرزم بود و هم سنگر اما ما کجا و او کجا؟

او چه غریب بود با دنیای و ما چه قریب تر بود با خدایش،او بردل خدا ساکن بود و دلهای ما ساکن دنیا بود،پس شک نمی کنی که باید بگویی و بنویسی از اروند عشق،هیچکس نمی داند در آخرین لحظه ای که در اروند شنا کردی و آبی بر تن خسته از مادیات خود زد به چه اندیشید و با خود چه گفت،اما هر چه بود آن لحظه معامله کرد و از خدا دیدار یارش را خواست با هزینه نشاندن لبخندی از جنس رضایت بر لبی یادگار عاشورا در دوران ما،او که هم حبیب بود و هم حر بود و هم علمدار،پس چه زیبا معامله ای بود و فراموشی ما چه مذموم فراموشی ای...

و او سالهاست که هم با ما هست و هم با نیست،صد شکر از بودنش و صد شکر از نبودنش...

حسن فرامرزی

متولد:1345

شهادت:بهمن64

محل شهادت:فاو،عملیات والفجر8

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط مصطفی