به شوق فرا رسيدن ،  ثانيه هاي معكوس عقربه هاي سرخ ساعت را مي شمرديم ، بي تابي در پي انتظاري طالقت فرسا ، لحظه هاي ديدار را شور انگيز مي كرد . و سرانجام هفدهمين روز شهريور فرا رسيد . لحظه هاي در آغوش كشيدن بهترين هاي روزگار بود اشگ شوق در ديدار همرزمان قهرمان و همنشينان شبهاي سنگر ، فرصتي داده بود تا بغضهاي متراكم شده را با تلنگر نگاهي بگشاييم .  سرمست ديدار بوديم غافل از اينكه خورسيد روز هفدهم به كرانه هاي مرز شبي طولاني كه درازي آن نيم سال انتظار را به همراه دارد ، مي رسيد. و ما مانديم و انتظاري شش ماهه ، گرمي ديدار را ذخيره شبهاي سرد زمستان انتظار ميكنيم  تا دگر بار در زادگاه مثنوي عشق ، بيتهاي عاشقي را تفسير كنيم .  


نوشته شده در تاريخ شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, توسط مصطفی

هنگاميكه انفجار عظيم در 27 تير ماه 1367 هركدام را بسويي راند ، موج انفجارش چنان  بود كه مدتها سرگردان از اين سو به آن سو به دنبال حفظ شرايط معنوي  قبل از انفجار بوديم ، سرانجام تصميم گرفتيم مانند ديگران در خيابانها پر از رنگ هاي فريبنده قدم زنان بسويي برويم ، دكتر شديم ، مهندس ، سردار ، كارشناس و....... ولي رنگهاي پر زرق و برق خيابانهاي غفلت چشمانمان را آزار ميداد . دلمان براي سنگرهاي بي رنگمان  تنگ شده بود . دلتنگيهايمان را نمي توانستيم با ديگران بازگو كنيم . آخر از جنس ديگري  بود . غريبانه در خيابانهاي رنگ به رنگ قدم ميزديم و در نيمه خيابان با خود گفتيم فارغ از دلمشغوليهاي دنيائيمان زمزمه هاي عشق و معنويت را از مدافعان سنگر دگر بار بشنويم .  واگويه كنيم دلتنگيهايمان را و در رودخانه عشق تن به شتشو   دهيم .  اينك از تو يادگار روزهاي پر افتخار  درخواست مي كنيم كه در هفدمين روز شهريور با همسنگرانت همراه شوي .

مجمع رزمندگان تيپ 15 امام حسن (ع)
 

 

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, توسط مصطفی

 

شاید روزی که عده ای به جای سینه، جان هایشان را سپر کردند و قدم به قدم به سمت میدان ژاله رفتند تا شهادت را معنا کنند هیچگاه نمی دانستند جان هایشان ارزشی به وسعت جهان میابد و روزگاری بجای هزاران سیاستمدار سرنوشت بیداری مردم دنیا را تامین می کنند و شاید هم روزی که دوستان از هم جدا شدند هیچگاه فکر نمی کردند که روزگار به رسم سرنوشت قدم به قدم خاطراتشان را سپر می کند و در خیابان تاریخ قدم بر می دارد،هیچ گاه فکر نمی کردند که 33سال بگذرد و هنوز هم 17 شهریور بوی ایثار بدهد و بیست و اندی سیال بگذرد و سرنوشت آنها و خاطراتشان گره بخورد با خاطرات 17 شهریور...

روزهای با هم بودن جای خودش را به روزهایی از جنس تنهایی داد و روزهایی که نفسی بر سینه نمی ماند تا در این آلودگی بتوان نفسی تازه کرد؛شاید بزم و محفل با هم بودن مرهمی باشد بر جراحات زمانه،دوست داشتن همان رمز ماندگاری است و ما سالهاست که با هم عهد ماندگاری بسته ایم تا در تاریخ بمانیم و خود نیز ماندیم تا تاریخ را به نفع دشمن به شهادت نرسانند.قدم به قدم میاییم به یاد آنها که آمدند تا ژاله،شهدا شود و ما نیز میاییم تا جدایی،ماندگاری شود و خاطرات از مجازی بودن به حقیقی بودن نقل مکان دهد.یاد آن روز که اولین بار دیدیم همدیگر را و خیلی زود دل بستیم به رسم و عشق جاودانگی.

در این گرمایی که ُرمای فراموشی آن را فرا گرفته است با هم بودن همچون یک چای داغ است در سرمای کردستان و افسوس که آن روز سرما برایمان گرمایی از جنس عشق داشت و این روزها در گرمای مادی،سرمایی از جنس فراموشی لباس تنمان شده است ولی فراموشی رسم ماندگار روزگار نیست.

وعده ی تمام آنها که در سرما و گرما،گرمای دوستی و محبت را تجربه کرده اند و در تیپ خوبان که از جنس یاران امام حسن مجتبی(ع) بود در هفدهم شهریور یکهزار و سیصد و نود خورشیدی در طهران گرد هم میاییم

 

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط مصطفی

  شاید وقتی که کتاب «دا»چاپ شد خوش بین ترین افراد موثر در چاپ این کتاب هم انتظار چنین استقبالی از این کتاب را نداشتند اما کتاب چاپ شد و خاطرات یک دختربچه زمان جنگ شد پرفروش ترین کتاب نمایشگاه کتاب جمهوری اسلامی ایران و این کتاب به چنان شهرتی رسید که امام خامنه ای هم حتی خواندن آن را سفارش کردند و راوی این خاطرات تبدیل شد به چهره ای برای دعوت به مراسم هایی با مضمون و محتوای دفاع مقدس،محبوبیت و شهرت خانم حسینی در مساله راوی گری دفاع مقدس به حدی رسید که حتی راویان مشهور دفاع مقدس هم مبهوت روایت ایشان شدند.استقبالی که از کتاب«دا»صورت گرفت از کتاب هیچکدام از فرماندهان جنگ صورت نگرفت و تا این کتاب سندی باشد بر این مهم که در عرصه روایت دفاع مقدس حضور مهم است و نه نقش و سمت و درجه.شاید اگر قرار باشد از زندگی هر یک از شهدای ما یک کتاب تهیه شود و از بزرگ منشی این سفیران آسمان در زمین بحث به میان آید ما تازه بعد از گذشت بیش از دو دهه از روزگار دفاع مقدرس تازه پرده ای دیگر از غفلتمان نسبت به گوهر های دفاع مقدس کنار می رود.در روزگاری که با کمترین هزینه می توان یک وبلاگ در دنیای مجازی درست کرد و در کمترین زمان ممکن آنچه در قلبمان می گذرد را برای همه جهان به نمایش بگذاریم و در حالی که روز به روز سن حماسه آفرینان دفاع مقدس بالاتر می رود و زمان دسترسی به آنها کم کم دارد محدود میشود و بهترین قدم در شناختن گوهرهای این سرزمین که به فرموده مقام معظم رهبری می توان با آنها راه را پیدا کرد و زنده نگهداشتن یادشان کمتر از شهادت نیست وظیفه ماست تا در اقدامی جهادی کوچه به کوچه و خانه به خانه سفر کنیم و مهمان سفره خاطرات حماسه سازانی شویم که روز به روز بیشتر به فراموشی سپرده میشوند برویم و بخواهیم ثبت و ضبط کنیم خاطراتی از بزرگان را.

شاید اگر آمریکا با کل تمدن محدود خود که همواره در حالت توحش به سر می برده فقط یک سرباز از جنس حسن درویش داشت یا در کل تکاوران ارتش ایالات متحده تکاوری غیور همچون حسن عباسی داشت که به جز عشق هیچ چیز مشوق جنگش نبود و به جز آرمانش هیچ چیز برایش اهمیت نداشت این روزها ما باید برای تعطیلات عید فطرمان پای تلویزیون نظامی که سند جاودانگی اش خون هزاران شهید است می نشستیم و حکایت هالیوود از این سرباز آمریکایی را میدیدیم اما حال که ما نه صدها و نه هزارن بلکه ده ها هزار از این فرماندهان شجاع عرصه عشق که نامشان در این شهر غبار آلود دارد خاک می خورد داریم و در خواب غفلت یا جهل نمی دانم کدامش هستیم اما فرو رفته ایم و نمی خواهیم بیدار بشویم.در روزگاری که از قلب هم پیمانان رژیم صهیونیستی تا قلب اروپا و اندلسی که اسلام را از آن بیرون کردند همه در حال بیدار شدن هستند و به دنبال الگویی برای آزادی می گردند چرا باید اسوه های آزادی این سرزمین که اگر نبود خون هایشان و دریایی که از خون در شلمچه راه انداختند امروز هیچ شیعه ای در بحرین و یمن نمی ایستاد جلوی گلوله و نمی گفت:هیهات من الذله.به فراموشی سپرده بشوند.

شاید من و شما بتوانیم اولین الگوها باشیم برای دیگران تا ثبت کنیم خاطراتی را که ظرفیت دارد از آن ها صدها الگوی انسانی در مقابل الگوهایی هالیوودی بیاندازیم.شاید وظیفه ما این است که باید از تیپ امام حسن مجتبی(ع)نقل کنیم و از روزگار خوش شهادت و دلداگی تا کم کم همرزمانمان در دیگر نقاط سرزمین های آزادی هم،پیمان هم عهدی با ما ببندند و بروند دنبال روایت از روزگاری از سیدمرتضی ها جان دادند تا آن روزها فراموش نشود.

شاید یک دستگاه ضبط ساده ای که در گوشه و کنار هر خانه و اداره ای پیدا میشود،بتواند ثبت کند برای آیندگان رشادت هایی از جنس رزمندگان تیپ امام حسن مجتبی(ع) را تا دنیا بداند و درک کند روزهایی را که در تاریخ بشر به ندرت پیش آمده است.امروز تاریخ شفاهی دوای درد ما در بسیاری از فراموشی هاست و امید آن داریم که همانند روزهایی که در سنگرهای جبهه ها گوش به حرف امام(ره)دادیم و ایران را تبدیل کردیم به کابوسی که در خواب آشفته هیچ نامردی نمی آید،پس این روز هم در سنگرهایی نرم تر و دشوارتر ثبت کنیم خاطراتی از جنس نور را تا باز هم لبخند روی لبان امام(مدظله العالی)بنشیند.

ماییم و نوای بی نوایی/بسم لله اگر حریف مایی...

صادق


نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط مصطفی

وقتی قلم را بر دست خود می گیری تا از روزگار شجاعت بگویی و بدنبال رستم یا آشیل می گردی تا افسانه ات را با اغراق های پهلوانانه و قهرمانانه این دو مزین کنی،دوست داری چشمه ای از رستم را در کسی بیابی تا بگویی:آهای مردم،افسانه ی من واقعیت دارد.وقتی آلبوم های خاک گرفته ای را ورق می زدم که حکایتی هستند از روزگاری از جنس برق و باد و یادهایی از جنس دوران خوش دوستی؛بر دلم زد که بنویسم از فراموش شدگانی که فراموشی آنها بر فرشتگان حرام است و فرشتگان از عاقبت ابلیس و فطرس درس گرفته اند.

وقتی به یادم میاید که با دل دریایی ات بر امواج حقیر اروند نگریستی و خنده زدی بر ترس و گفتی دلم اقیانوس است پس چه باک از این اروند و وقتی که هم اسماعیل(ع)شدی و هم ابراهیم(ع)با خودت گفتی که هم باید ذبح شد و هم ذبح کرد پس ابراهیم گونه خودت را که اسماعیل بودی ذبح کردی و بر اروند به چشم زمزم نگریستی و مسجدی در قلب فاو را کعبه خود کردی پس گفتی خدایا بپذیر این قربانی را که تو ذبح عظیم را هم پذیرفته ای.وقتی قهرمان داستان ما که افسانه گون بود و واقعا اهل دل بود و عشق هم اسماعیل شد و هم ابراهیم هیچ کس فکر نمی کرد در این ساحل فراموشی انسان ها،موجی از یادگاری ها خروش کند تا باز یادش کنیم و بگوییم:او هم همرزم بود و هم سنگر اما ما کجا و او کجا؟

او چه غریب بود با دنیای و ما چه قریب تر بود با خدایش،او بردل خدا ساکن بود و دلهای ما ساکن دنیا بود،پس شک نمی کنی که باید بگویی و بنویسی از اروند عشق،هیچکس نمی داند در آخرین لحظه ای که در اروند شنا کردی و آبی بر تن خسته از مادیات خود زد به چه اندیشید و با خود چه گفت،اما هر چه بود آن لحظه معامله کرد و از خدا دیدار یارش را خواست با هزینه نشاندن لبخندی از جنس رضایت بر لبی یادگار عاشورا در دوران ما،او که هم حبیب بود و هم حر بود و هم علمدار،پس چه زیبا معامله ای بود و فراموشی ما چه مذموم فراموشی ای...

و او سالهاست که هم با ما هست و هم با نیست،صد شکر از بودنش و صد شکر از نبودنش...

حسن فرامرزی

متولد:1345

شهادت:بهمن64

محل شهادت:فاو،عملیات والفجر8

 

 

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, توسط مصطفی